ابرهای سیاه دل مرا
یا بباراند بارانی
یا ببرد به دور دستی
که سرد و تاریک شده ام
من اینجا
بی حضور گرمابخش تو
خورشید من
به آنجا رسیدهام که میدانم دنیا مال خودش نیست
و من مال خودم نیستم
من زندگیم را
برای کس دیگری زندگی کردم که نمیدانم کیست
دلم کسی را می خواهد که دوستم داشته باشد ...
شانه هایش را برای گریستن وسینه اش را برای نهادن سرم و چشمانش را برای خالی نمودن غم هایم می خواهم .
دلم کسی را می خواهد که مرا با هرانچه هستم دوست بداردبا تمام خوبی ها و بدی هایم . با تمام مهربانی ها و نا مهربانی هایم .
دلم کسی را می خواهد که افتاب مهر را به قلب خسته ام هدیه دهد
نوشته شده